پسندیده خوی. (آنندراج). دهثم. دهّاس. دمیث. (منتهی الارب). دمث. ذلولی. (یادداشت مؤلف). نرم خو. رجوع به نرم خو شود: انصاف میدهم که چو روی تو روی نیست گل در مزاج لطف چو تو نرم خوی نیست. امیرحسن دهلوی
پسندیده خوی. (آنندراج). دَهْثَم. دَهّاس. دَمیث. (منتهی الارب). دمث. ذلولی. (یادداشت مؤلف). نرم خو. رجوع به نرم خو شود: انصاف میدهم که چو روی تو روی نیست گل در مزاج لطف چو تو نرم خوی نیست. امیرحسن دهلوی
کنایه از بسیاردوست و بامحبت واختلاطکننده. (برهان) (آنندراج) (غیاث) : شب نه در خوابم که بینی چشم حیرانم بهم کز سرشک گرم خون چسبیده مژگانم بهم. محمدسعید (از آنندراج)
کنایه از بسیاردوست و بامحبت واختلاطکننده. (برهان) (آنندراج) (غیاث) : شب نه در خوابم که بینی چشم حیرانم بهم کز سرشک گرم خون چسبیده مژگانم بهم. محمدسعید (از آنندراج)
نیم رو، نیمه ای از صورت و رخساره، نیم رخ، یک طرف صورت، - نیم روی بر خاک نهادن، نیم رو خاکی کردن، گونه بر خاک سائیدن به علامت نهایت انکسار و تذلل و انقیاد و تملق: بر خاک نیم روی نهم پیش تو چو سگ وآنگه چو سگ به لابه بلاکش تر آیمت، خاقانی
نیم رو، نیمه ای از صورت و رخساره، نیم رخ، یک طرف صورت، - نیم روی بر خاک نهادن، نیم رو خاکی کردن، گونه بر خاک سائیدن به علامت نهایت انکسار و تذلل و انقیاد و تملق: بر خاک نیم روی نهم پیش تو چو سگ وآنگه چو سگ به لابه بلاکش تر آیمت، خاقانی
جاروب که غبار و آرد و هر چیز نرم روبد و آن را امروز جارو نرمه نیز گویند. (یادداشت مؤلف) : دیگر بیامد و گفت دم روباه نرم روب نیک آید و به کارددم روباه از پشت مازو جدا کرد. (سندبادنامه ص 328)
جاروب که غبار و آرد و هر چیز نرم روبد و آن را امروز جارو نرمه نیز گویند. (یادداشت مؤلف) : دیگر بیامد و گفت دم روباه نرم روب نیک آید و به کارددم روباه از پشت مازو جدا کرد. (سندبادنامه ص 328)
گویندۀ سخنان نرم و ملایم. آنکه سخنی دلفریب گوید. گویندۀ سخنان شیوا و دلچسب. ملیح: چو کافور موی و چو گلبرگ روی دلش رزمجوی و زبان گرم گوی. فردوسی. چو کافور گرد گل سرخ موی زبان گرم گوی و دل آزرم جوی. فردوسی
گویندۀ سخنان نرم و ملایم. آنکه سخنی دلفریب گوید. گویندۀ سخنان شیوا و دلچسب. ملیح: چو کافور موی و چو گلبرگ روی دلش رزمجوی و زبان گرم گوی. فردوسی. چو کافور گرد گل سرخ موی زبان گرم گوی و دل آزرم جوی. فردوسی
نیک خو، رجوع به نیک خو شود: به شاه جهان گفت کای نیک خوی مرا چهر سام آمده ست آرزوی، فردوسی، بدو گفت آمد گه آرزوی بگویم ترا ای زن نیک خوی، فردوسی، بدو گفت کای مادر نیک خوی بنگزینم این راه بر آرزوی، فردوسی، ایزد این دولت فرخنده و پاینده کناد بر تو ای نیک دل نیک خوی نیک سیر، فرخی، ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین، فرخی، بر خویش ازپی آن گفتم کامروز چو من کس نداند خوی آن نیک خوی راد رزین، فرخی، ازین بنده نوازی و ازین عذرپذیری ازین شرمگنی نیک خویی خوب خصالی، فرخی، دیرخواب و زودخیز و تیزگرد و دوربین خوش عنان و کش خرام و پاک زاد و نیک خوی، منوچهری، آزاده طبع و پاک نهاد و مجرد است نیکوخصال و نیک خوی است وموحد است، منوچهری، چنین گفت صاحبدل نیک خوی که سهل است ازین بیشتر گو بگوی، سعدی
نیک خو، رجوع به نیک خو شود: به شاه جهان گفت کای نیک خوی مرا چهر سام آمده ست آرزوی، فردوسی، بدو گفت آمد گه آرزوی بگویم ترا ای زن نیک خوی، فردوسی، بدو گفت کای مادر نیک خوی بنگزینم این راه بر آرزوی، فردوسی، ایزد این دولت فرخنده و پاینده کناد بر تو ای نیک دل نیک خوی نیک سیر، فرخی، ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین، فرخی، بر خویش ازپی آن گفتم کامروز چو من کس نداند خوی آن نیک خوی راد رزین، فرخی، ازین بنده نوازی و ازین عذرپذیری ازین شرمگنی نیک خویی خوب خصالی، فرخی، دیرخواب و زودخیز و تیزگرد و دوربین خوش عنان و کش خرام و پاک زاد و نیک خوی، منوچهری، آزاده طبع و پاک نهاد و مجرد است نیکوخصال و نیک خوی است وموحد است، منوچهری، چنین گفت صاحبدل نیک خوی که سهل است ازین بیشتر گو بگوی، سعدی
آنکه بر یک چیز قیام نداشته باشد بلکه در هر زمانی تلون پدید آورد، (آنندراج) (اشتینگاس) (ناظم الاطباء) : توانم که من با تو ای خام خوی کنم پختگی گردم آزرم جوی، نظامی (از آنندراج)
آنکه بر یک چیز قیام نداشته باشد بلکه در هر زمانی تلون پدید آورد، (آنندراج) (اشتینگاس) (ناظم الاطباء) : توانم که من با تو ای خام خوی کنم پختگی گردم آزرم جوی، نظامی (از آنندراج)
دماثت. (از منتهی الارب). دماثت اخلاق. (یادداشت مؤلف). ملایمت. نرمی. مهربانی: چون گل بگذار نرم خویی بگذر چو بنفشه از دورویی. نظامی. بر آنکس که اش سخت رویی بود درشتی به از نرم خویی بود. نظامی. چه سازیم تا نرم خویی کنند ز بیگانه پوشیده رویی کنند. نظامی. ندیم آنگه کند گستاخ رویی که بیند از بزرگان نرم خویی. امیرخسرو
دماثت. (از منتهی الارب). دماثت اخلاق. (یادداشت مؤلف). ملایمت. نرمی. مهربانی: چون گل بگذار نرم خویی بگذر چو بنفشه از دورویی. نظامی. بر آنکس که اش سخت رویی بود درشتی به از نرم خویی بود. نظامی. چه سازیم تا نرم خویی کنند ز بیگانه پوشیده رویی کنند. نظامی. ندیم آنگه کند گستاخ رویی که بیند از بزرگان نرم خویی. امیرخسرو
نرم گو. نرم زبان. نرم گفتار. باادب: درشتی ز کس نشنود نرم گوی سخن تا توانی به آزرم گوی. فردوسی. چو کافور موی و چو گلبرگ روی دل آزرم جوی و زبان نرم گوی. فردوسی. پس آنگاه با هندوی نرم گوی به سوگند و پیمان شد آزرم جوی. نظامی
نرم گو. نرم زبان. نرم گفتار. باادب: درشتی ز کس نشنود نرم گوی سخن تا توانی به آزرم گوی. فردوسی. چو کافور موی و چو گلبرگ روی دل آزرم جوی و زبان نرم گوی. فردوسی. پس آنگاه با هندوی نرم گوی به سوگند و پیمان شد آزرم جوی. نظامی